خیر سرم ده روز قبل از پوست اندازی و حلول سال 1341 یعنی بیستم
اسفند ماه 1340 در شهرستان خرم آباد به دنیا آمدم. کره زمین انگار که مرا
کم داشت که این حقیر به آن اضافه شدم از دوران طفولیت چیزی به خاطر
ندارم اگر هم دارم آنقدر بی ارزش است که یا در مخیله ام نمانده است یا این
که ارزش نوشتن و کاغذ حرام کردن ندارد. یواشکی با مهر مادر و نان پدر
بزرگ شدیم و ما هم سری بین دو گوش درآوردیم. بلوغمان که رسید پی
بردم که علاقه ای به نوشتن و کاغذ سیاه کردن و هدر دادن دارم علی رغم
آن که رشته تحصیلیم علوم تجربی بود اما در عوالم گل و شمع و بلبل سیر
می کردم کسی نبود که دست من گم کرده راه را بگیرد و به سوی رشته
ای رهنمونم سازد که استعدادم در آن شکوفا می شد آخه آن موقع به
رشته ادبیات می خندیدند و رشته لبنیاتش می خواندند همه می بایست به
خاطر چشم همچشمی هم که شده است فرزندشان پزشک شود ان هم نه
پزشک عمومی بلکه پزشک مغز و اعصاب. انگاری به لیسانس ادبیات
احتیاجی نبود آخه نه همه در شکم مادر ادیب و سخنور و سخن سنج به دنیا
می آمدند. علی ایحال دیپلم علوم تجربی را گرفتم متعاقب آن در دوران جنگ
به سربازی رفتم و خدمت را تمام کردم. به کار آزاد روی آوردم و شبی پنج
شش ساعت عمر به اصطلاح پربرکتم را مصروف مطالعه آزاد می کردم
دیوان شعری دارم اما چاپ نشده تا یا در کتاب فروشی ها بپوسد یا برای آن
سرو دست بشکنند آن هم در مملکتی که نرخ مطالعه اش را سی ثانیه
تخمین زده اند که این گناه من نیست. بعد ها پی بردم که تنها شعر و
شاعری نمی تواند نیازهای معنوی و روحی کمینه بنده حقیر را مرتفع سازد.
جای سازی در زندگیم خالیست در اوایل دهه هفتاد درست در سن 30
سالگی به آموختن فن نی نوازی روی آوردم . علاقه عجیب و غریبی به این
ساز داشتم و خنوز هم دارم شاید یکی از دلایل عمده اش درون گرا بودن و
بودنم باشد. ردیف آوازی محمود کریمی را نزد استادم آقای غنی پور در
بروجرد فرا گرفتم بعدها ردیف میرزاعبداله را خودم کار کردم چون که گوشم
آنقدر تربیت یافته شده بود که بتوانم حداکثر بهره موسیقایی را از آن ببرم. آن
موقع نه مثل امروز نه به این صورت اینترنتی بود نه کامپیوتری که امروزه در
هر خانواده ای شیوع پیدا کرده است فقط عشق و علاقه بود و پشتکاری
ستوه نیامدنی از طرف زیاد هم مورد تشویق کسی قرار نگرفتیم بلکه
مسخره و سرزنش خیلی ها هم شدیم. کسانی که در فن شعر و شاعری و
موسیقی به درجه اجتهاد رسیده بودند چنین است دیگر وقتی دچار
روزمرگی نشدی با نرمها و هنجارهای معمولی و عادی اجتماع همخوان و
هم صدا نشدی آماج تمسخر و رگبار متلک است که به سویت می بارد
آنجاست که همه چیز را با نان شب می سنجند و از هر چیز فقط باید جایی
برای سفره و شکم باز کرد انگار که تمام احتیاج انسان در مثلثی به نام دست
شویی محل کار و آشپزخانه خلاصه می شود. اما یک نکته را دوست دارم
توصیه کنم نه پند دهم حداقل پدر و مادرهای جدیدالتاسیس سعی کنند
استعداد فرزندانشان را بیابند و در جهت شکوفایی استعدادهای آنها اگر هم
گامی بر نمی دارند چاله چوله ای فرارویشان نگذارند.